یک گروه تلگرامی چن وقت بود درست کرده بودن و به مرور ادم اضافه میشد، بجه های دبیرستان.نمیدونم چرا اینقد دور به نظرم میاد???? تو گروه خیلی کم یادم میومد بچه ها رو، بعد یادم نمیومد کی رو کجا دیدم یا کجا همکلاس بودیم????هی فک میکردم اینکه راهنمایی با من بود، نه دبستان هم بود ک، دبیرستانم بووود! اااا.
ناهار ظهری هنوز انگار تو گلومه! بزور ضدتهوع نگهش داشتم که نپره بیرون! اسیر شدم بقران! والا. حالم اندکی بهتره، کم انرژیم هنوز.دلم میخواد بیشتر دراز بکشم، کمتر حرف بزنم، کمتر حرف بشنوم.اصن تو دنیای خودم باشم! این چی بود از کجا اومد؟
پریروز ی جوری بودم، انگار تو دل و روده ام رخت میشستن! همچین میسابیدنیااا????اقا گذشت دیدم شبش خوابم نمیبره، هی از این پهلو به اون پهلو.دلم درد میکرد، همه خونه ام در خواب ناز! هی داشتم فکر میکردم مگه چیکار کردم؟ چی خوردم؟ ولی چیزی به ذهنم نیومداومدم تو هال راه میرفتم، اب میخوردم! که اقا یهو دیدم نه.جدی تره.
تو اینستا خالکوبی یک فرشته رو دیدم، ساده و قشنگ به نظرم اومد، روان نویس برداشتم رو دستم شروع کردم به کشیدن، خراب شد دوباره کشیدم، یکی دیگه پشتش کشیدم، بعد امضای جدیدمو زدم، چندتا زدم که به دلم بشینه بالاخره، .
یهو دیدم استینمو زدم بالا نصفه دستمو جوهری کردم!!!حالا رفتم بشورم میبینم پاک نمیشه!روان نویس لعنتی!
درباره این سایت